اهميت معرفتشناسي در اثبات مباني علوم
ادعاي ما اين است که ميتوان منظومهاي از علوم و معارف را ارائه داد که منطقيترين بحثها در آن مطرح شده و به اثبات رسيده باشد، يعني از اساسيترين و بنياديترين نقطهها –معرفتشناسي- شروع شود و به دنبال آن، هستيشناسي، انسانشناسي، و علوم انساني مطرح شود. بايد با معرفتشناسي، هستيشناسي –فلسفه- و انسانشناسيِ صحيح وارد بحثهاي علمي شد؛ اينکه چگونه بايد با فلان پديده انساني برخورد کرد و چگونه بايد آنرا معالجه کرد؟ فلان چيز خوب است يا بد؟ سعادت است يا شقاوت؟ شناخت انسان و ساحتهاي وجودياش نقش مهمي در بحثها دارد. آيا علم اين است که به بررسي همين بدن حيواني انسان بپردازد و وجود روح و ساحتهاي ديگري را که مربوط به روح انسان ميشود و جنبه فيزيکي ندارد انکار کند و بگويد اينها ايدئولوژي و سليقهاي است؟
ميتوان از نقطهاي شروع کرد که ريشهايترين مسائل حل شود و به لحاظ منطقي بايد همين کار را انجام داد تا بر اساسش مسائل منطقي پله پله پيش برود تا به شناخت حقيقت انسان برسد. آن وقت بايد بررسي کرد که روح در انسان چه موقعيتي دارد و پديدههاي روحي چگونه است؟، کدام را بايد تقويت و کدام را بايد تضعيف کرد؟، احساسات و عواطف را چگونه بايد کنترل کرد و چگونه بايد به کار گرفت؟، و ... نميتوان بدون دليل با مشاهده عکسالعملهايي از مغز، روح را همان خواص مغز دانست. چه بسا عکسالعملها انفعال باشند نه فعاليت، يعني ممکن است فعاليت از روح باشد و اثرش در مغز ظاهر شود. پس، شما از کجا آغاز فعاليت را از مغز ميدانيد؟ در هنگام ترس، ابتدا مغز انسان متأثر ميشود ورنگش ميپرد و بعد از آن ميترسد يا اول ميترسد و بعد از آن رنگش ميپرد؟ تجربه نميتواند آن را به خوبي نشان دهد، بلکه با دقت معلوم ميشود که تأثرات بدني انسان، تابع تأثرات روحي او است. البته عکس اين مطلب هم هست و در مواردي روح در بدن اثر دارد. مسائل سايکوماتيک قابل انکار نيست. بنابراين، هم روح در بدن اثر دارد، هم بدن در روح. روح موجودي است که خواص، آثار، و فعاليت خودش را دارد. چگونه ميتوان اين حقايق را انکار کرد و کار روانشناسي را فقط بررسي رفتارهاي ظاهري و قابل آزمايش انسان دانست؟ آيا ميتوان به بهانه نفهميدن چيستي روح و خواص آن، صورت مسأله يا بخشي از صورت مسأله را پاک کرد و به طور کلي منکر روح شد؟ آيا ميتوان چنين کاري را علم دانست؟ اين کار، روح کنجکاو و حقيقتجوي انسان را سيراب نميکند.
منظور از اسلاميسازي علوم اين است که در مرحله اول، مباني علوم، اثبات شده و علوم بر اساس مباني صحيح تبيين شوند تا پس از آن، ارتباط مسائل علوم با مباني آنها روشن شود. مباني صحيح، اصولي هستند که با قرآن موافقند، يعني عقل و نقل در اينجا با هم توافق کامل دارند. بعد از آنکه در معرفتشناسي جايگاه مهم عقل تبيين شد و معلوم شد که همه چيز در معرفتهاي حسي خلاصه نميشود، چنين اصول و مطالبي را بايد اثبات کرد. پس، يک مرحله از اسلامي کردن علوم اين است که مباني آنها را اثبات کنيم و آنها را به مباني صحيح خودشان برگردانيم. آن مباني خواه ناخواه اسلامي خواهند بود. ما ادعا نميکنيم، بلکه وقتي ميگوييم اسلامي است، بحث کردهايم و ميتوانيم آن را براي شما اثبات کنيم تا به اين نتيجه برسيم که آن مباني همان است که اسلام و -به فرمايش مقام معظم رهبري- قرآن ميگويد. وجود روحي را که بتواند مستقل از بدن باقي بماند بايد پذيرفت. وجود روح، اساس همه اعتقادات به معاد و عوالم مافوق اين عالم جسماني است. انکار روح و پذيرش صِرف انفعالات مغزي به معناي دروغ دانستن معاد، وحي، عالم برزخ، قيامت، جبرئيل، و ... است. اينگونه امور با حس درک نميشوند. ممکن است استادي توجه نداشته باشد و بدون غرض، همان چيزهايي را که ياد گرفته به دانشجو ارائه دهد، ولي کساني ميبايست اين مباني را نقد کرده باشند. اين يک بخش از نقد علوم انساني رايج است. نقد کلي اين است که اين علوم بر اصول موضوعه غير الهي و ماترياليستي مبتني است. در اين بخش بايد اثبات کرد که چنين اصول و مباني اشتباه است.
دانلود فایل صوتی صحبت های ایشان در کنگره علوم انسانی اسلامی اول ، خرداد 1391.